روزگاری عشقم ریا بود
چاپلوسی خیلی با صفا بود
حس و حال مردم نسبت به خودم چه با وقار بود
احترام و سلام آنها بی بنا بود
غافل از خدا ، سرم به سنگ خورد
روزگارم سیاه ، اشکم بند شد
دیگر نزد مردم گریه ام برای علی ، فاطمه ، حسین (ع ، س ، ع) نبود
اتش از دلم افروخته گشت ، گریه ام برای خودم بود
عذر خود خواستم که چگونه جبران کنم
تاکه فهمیدم به ائمه اتکا کنم
با احادیث خود را بنا کنم
ریا کار نباش ، وفا وگذشت داشته باش.
بدرود.